جدول جو
جدول جو

معنی تیر هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

تیر هاکردن
تحریک کردن، وا داشتن کسی به کاری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ دَ)
کنایه از ناخوش و درهم کردن. (از آنندراج). سیاه و ضایع کردن. تباه و خراب کردن:
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان.
فردوسی.
و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه.
فردوسی.
بینداخت آن زهر خورده بروی
مگر کش کند تیره رخشنده روی.
فردوسی.
هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
طبع روشن داشت خاقانی، حوادث تیره کرد
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی.
خاقانی.
مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش
که روز هم شب تار است بر گدای چراغ.
صائب (از آنندراج).
، سیاه و ظلمانی کردن. تیره و تار کردن. بی نور و تاریک کردن:
سرو سیمین طرف ماه منیر
تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر
هست شبگیر خط تیره او
رخ رخشندۀ او ماه منیر.
سوزنی.
گردون قهرپیشه به دمهای قهر خویش
خاموش و تیره کرد چراغ سخنورم.
خاقانی.
سر هوشمندان چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی.
برآمد یکی سهمگین باد و گرد
که در چشم مردم جهان تیره کرد.
سعدی.
، مکدر و ناصاف کردن. گرفته و تار کردن:
آبی ست جهان تیره و بس ژرف بدو در
زینهار که تیره نکنی جان مصفا.
ناصرخسرو.
غم و دم تیره کند آینه، وین آینه بین
کز غم گرم و دم سرد مصفا بیند.
خاقانی.
پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینۀ جمال من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
اخراج کردن کسی از بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
خمیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفت کردن، محکم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مور مور کردن در اثر درد
فرهنگ گویش مازندرانی
سخت و استوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از پرحرفی حوصله کسی را سر بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
لخته شدن خون
فرهنگ گویش مازندرانی
حوصله و شکیبایی به خرج دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن، سفت کردن، محکم نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارو کردن خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
تمنا و تمایل بسیار شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، سوراخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فراهم کردن، درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن، مچاله نمودن، روشی در دوشیدن گاو که جهت آرام نگه داشتن حیوان، گوساله را
فرهنگ گویش مازندرانی
به دیوانگی کشاندن، فریب دادن، با نیرنگ جذب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخ کردن، تیز کردن کارد، سرعت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه دانه کردن انار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن پشم یا پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
باور کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند حباب متورم شدن، پف کردن خمیر نان و کیک و غیره، زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفت کردن، کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن در، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بزک کردن، آرایش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
پدید آوردن راه در میان برف
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بزک کردن دختران و زنان، درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی